باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست ومشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها همچون انبوه عزا داران
لحظهء باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
وپس از ان هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره
یک نا معلوم نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
جالب بود
پیداست از این شیوه که مست است شرابت!
مرسی محمد جون
خسته نباشی عزیزم
خیلی قشنگ بود
دوستدار تو شادی
موفق باشی
آخی به یاد فروغ خیلی زیبا بود .. مرسی از حضور صمیمانتون شاد باشی
سلام ... اومدم بگم به روزم خوشحال میشم اگه بیای
سلام
قشنگ بود